میگم میدونی آرزو چیه؟
میخنده،میگه باز شروع کردى؟
ساکت میشم
میاد کنارم میشینه.یه پَر پرتقال میکنه.یه قطره آبش میخوره توو چشمم.
میگه دختر شمالى پرتقال بزن.
میگم دوست ندارم،بگو آرزو چیه؟
میگه گیر دادى؟من چمیدونم چیه!احتمالا یه چیز نسبیه فقط واسه سرگرم کردن من و تو.
(فکر میکنم به اینکه واقعا نسبیه؟اگه نسبیه چرا نسبتای ما انقدر فرق داره؟اصن چیه این نسبیت؟!خسته شدم بابا.هرچى آب میجوییم تشنگى حاصل میشه.هرچى آرزوش میکنیم،میره...صاف میره همونجا که نباید بره.میره در بر اغیار میشینه،قهوه میخوره،میخنده،دلمونو پاره پاره میکنه.بهش میگم بابا سر مرگى خون نکن به این دل صاحاب مردهى من.نمیتونم دیگه.این ٨ ٧ ماهم صبر کن،بعد برو هرکارى دلت خواست بکن.دور از چشم من دست “دختر مو بوره” یا “دختر قد بلنده” رو بگیر ببر رو به روی دانشگاه بهش دونات بده،یا ببرش میدون امام باهاش حلیم بادمجون بخور.فقط تورو جون هرکى دوست دارى من نفهمم.)
میگه باز نرو توو فکر اینجا واسه من گریه زارى راه بنداز.
(میگم چقدر احمقم.دلم میخواد بمونه به هر قیمتى.دروغ میگم به خودم همش.میگم دوستم داره.آره،داره.مگه میشه بعد ٢ سال نداشته باشه؟تف توو شرفش اگه نداره.نه...پس میگیرم حرفمو.اگه نداره،دلیل داره.بدون دلیل کارى نمیکنه اخه.بازم توجیه میکنم.دلم آروم میشه)
یه کلرودیازپوکساید میخورم.سرمو میذارم رو پاش.میگم حالا یه پَر پرتقال بده.
.
باور کنید
تمام